loading...
سايت تفريحي و سرگرمي
خوش آمد گویی

سلام مرسی از بازدیدتان یه خواهشی داشتم اینه که یه سر به چت رومم بزنید ممنون میشمhttp://siagap.ir/?Chat# سیاگپ. ونظر خوصوصی هم دارید به ایمیلم بفرستید :yreza10@yahoo.com


کوچیکه همتون reza

رضا بازدید : 41 دوشنبه 30 دی 1392 نظرات (0)
دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت که از تمام دنیا تنفر داشت...

 
دختری بود نابینا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنیا تنفر داشت
و فقط یکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنین گفته بود
« اگر روزی قادر به دیدن باشم
حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم
عروس حجله گاه تو خواهم شد »

***
و چنین شد که آمد آن روزی
که یک نفر پیدا شد
که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
و دختر آسمان را دید و زمین را
رودخانه ها و درختها را
آدمیان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به دیدنش آمد
و یاد آورد وعده دیرینش شد :
« بیا و با من عروسی کن
ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزید
و به زمزمه با خود گفت :
« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »
دلداده اش هم نابینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسری با او نیست

***
دلداده رو به دیگر سو کرد
که دختر اشکهایش را نبیند
و در حالی که از او دور می شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی »
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    link box1


    link box2

    آمار سایت
  • کل مطالب : 343
  • کل نظرات : 46
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 27
  • بازدید امروز : 114
  • باردید دیروز : 65
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 329
  • بازدید ماه : 661
  • بازدید سال : 2,622
  • بازدید کلی : 41,999
  • link box3